تکامل انسان و فعالیت بدنی
مفهوم "زاده شدن برای دویدن"
1-1 مفهوم "زاده شدن برای دویدن"
"زاده شدن برای دویدن" سومین آلبوم تولیدی خواننده و ترانه سرای آمریکایی، پروس اسپرینگستین بود که از سوی شرکت کلمبیا رکورد در تاریخ 25 اوت 1975 منتشر شد. همین عنوان در دهههای بعدی برای دستکم یک رمان، قسمتی از سریال تلویزیونی ترمیناتور، کتابی دربارهی قبیلهی مکزیکی دوندگان سرآمد و حتی روی جلد مجلهی نیچر در نوامبر 2004 نیز استفاده شد. وجه مشترک همهی موارد استفاده از "زاده شدن برای دویدن"، به رسمیت شناختن نیاز انسان به دویدن، برای زنده ماندن است.
2-1 از پنج میلیارد تا یک میلیون سال پیش
21 درصد جو فعلی زمین را اکسیژن تشکیل میدهد. بقیهی گازها عبارتند از: نیتروژن(78 درصد)، آرگون(9/0 درصد)، دیاکسیدکربن و عناصر کمیاب دیگر(012/0 درصد) حدود پنج میلیارد سال قبل، هنگام پیدایش سیارهی ما، جو تقریباً اکسیژنی نداشت. ظهور اولین پدیدهی حیات در زمین(پروکاریوتها، باکتریهای تک سلولی اولیه) برای تغییر در ترکیب محتوای گاز جو، ضروری بود. باکتریهای اولیه توانستند با استفاده از هیدروژن حاصل از آب و CO2 ، فتوسنتز را انجام دهند و اکسیژن آزاد کنند. بنابراین، گسترش حیات در روی زمین با پیدایش موجودات زندهای معین شد که توانستند در نبود اکسیژن، زنده بمانند؛ موجوداتی که بقاءشان منحصراً به سوخت و ساز بیهوازی متکی بود. افزایش مقدار اکسیژن رها شده از سوی پروکاریوتها به درون جو اولیه، وفق گسترش واکنشهای اکسایشی تولید انرژی برای حیات –که روش خیلی کارآمدتری در مقایسه با سوخت و ساز بیهوازی میباشد– بود. اولین یوکاریوتهایی که توانستند از راه متابولیسم اکسایشی، انرژی تولید کنند، تقریباً 1500 میلیون سال قبل در روی زمین پدیدار شدند. پس از آن، میلیونها سال طول کشید تا یوکاریوتهای چند سلولی، پا به عرصهی زمین گذاشتند. این روند، سیر تکامل در کل و تکامل انسان در جزء را نشان میدهد. در این سیر تکاملی، حوادث زمینشناسی چشمگیر و به موازات آن، پیدایش موجودات زندهی چند سلولی پیچیدهتر، اکوسیستمهای زیادی از زمین را دگرگون کرد. فورانهای آتشفشانها، تغییرات قارهای و برخوردهای شهاب سنگی به جهشهای تکاملی بارزی منجر شد، از این رو، فقط موجودات زندهای جان سالم به در بردند که توانستند خود را با محیط جدید سازگار کنند. یکی از این سازگاریها توسط نظریهی همزیستی درونی توجیه میشود. همزیستی درونی(در درون) به معنای "زندگی کردن در کنار هم" میباشد و در اینجا، به ضرورت همکاری یا تعامل بین موجودات زنده با تواناییها و ابعاد سوختوسازی گوناگون اشاره دارد که هر دو با ادغام محیطهای زندگی خود، نوعی برتری تکاملی بهدست میآورند.
همانطور که گفته شد، همهی موجودات زنده نمیتوانستند جو اکسیدانی(یعنی جو غنی از اکسیژن تولیدی توسط فتوسنتز) را تحمل کنند. بر اساس نظریهی همزیستی درونی، یوکاریوتهای اولیه بهدلیل ادغام با پروکاریوتهایی که مهارتهای تکمیلی مورد نیاز را داشتند، توانستند زنده بمانند. تصور میشود پراٌکسیزومها و میتوکندریها، بقایای پروکاریوتهایی میباشند که به میزبانهای خود، اندامگان سلولی را برای سمزدایی اکسیژن و تولید انرژی به روش هوازی اعطا کردهاند و در نهایت به اندامکهای یوکاریوتی تبدیل شدهاند.
3-1 پیدایش نوع انسان
تقریبا 5/1میلیون سال قبل، انسانهای ارکتوس روی زمین ظاهر شدند. ژنهای کنونی ما به انسانهای ارکتوس، انسانهای هابیلیس و اولین انسانهای هوشمند شبیهاند(200.000 تا 100.000 سال قبل). استرالوپیتیسینها، اجداد انسانهای ارکتوس بودند که با تغییر مهمی که در اکوسیستم رخ داد، به تکامل رسیدند؛ یعنی جایگزینی جنگلها با مراتع و دشتها در آفریقای مرکزی. گسترش دشتها، باعث شد تا در روش جستجوی غذای انسانهای نخستین و بهدنبال آن، کیفیت محتوای کالری مواد غذایی و نیز میزان فعالیت بدنی مورد نیاز برای جمعآوری غذا، تحولی اساسی بهوجود آید.
در حقیقت، از بین رفتن جنگلها موجب شد تا انسانهای نخستین، مسافتهای طولانیتری را در دشتها بپیمایند؛ در نتیجه، انتخاب طبیعی افرادی میسر شد که اندام تحتانی بلندتر، توانایی دویدن، ظرفیت تنظیم دمایی بهتر و هزینهی انرژی روزانهی استراحتی و تام بیشتری داشتند. از نظر تکاملی، اندام تحتانی بلندتر و دو پا بودن، رفتار جستجوی غذا را در اکوسیستم جدید تسهیل میکرد که رابطهی تنگاتنگ بین تغییرات اندازهی بدن(و سوختوساز) و الگوهای مسافتیابی یا جستجوی غذا را نشان میدهد. بنابراین، نمونهی اولیهی نوع انسان، انسانهای ارکتوس آفریقایی بهشمار میروند که در واقع "برای دویدن زاده شدند" یعنی متولد شدند تا بر محیطی کاملا متفاوت از جنگلها –که انسانهای نخستین پیشین در آن اقدام به جمعآوری غذا میکردند– غلبه کنند. سازگاریهای اسکلتی–عضلانی چندی، نوع انسان را نمایندگی کردند؛ مثل طاق جمجمهی بزرگ، بینی برجسته، فک پایین باریک، چانه، دندانهای کوچک، مفصل ران تعدیل شده و یک اسکلت سبک، این تغییرات آنابولیکی، راه رفتن و دویدن در مسافتها و زمانهای طولانی را برای اجداد ما ممکن کرد. زیرا بدن آنها برای استقامت و فعالیت بدنی تخصص عمل یافته بود. در عمل، انسانها بهویژه برای شرکت در فعالیت عضلانی شدید طولانی مدت، مثل دویدن با دو پا در مسافتهای طولانی، به شکل کارآمدی سازگار شدند. این ظرفیت تکامل یافت و تعقیب شکار را آهسته و پیوسته و در ساعتهای طولانی ممکن ساخت. مرکز موفقیت این راهبرد دستکم چهار عامل مجزا بود: 1) انرژی: کمتر شدن هزینهی دویدن در مقایسه با راه رفتن(نوع گام برداشتن انسان) در سرعتهای زیادتر از 2 متر در ثانیه؛ 2) طول اسکلت: اندام تحتانی بلندتر به انسانهای ارکتوس، سرعت بیشتری در تعقیب و شکار داد؛ 3) تکامل دستگاه عصبی مرکزی: با متمایز شدن نواحی مغزی ویژهی تعادل، هماهنگی و ثبات وضعیت؛ 4) تنظیم دما: که در آن بدن انسان –برخلاف حیوانات شکارچی– میتواند دفع دمای عضلانی را تا حد چشمگیری کاهش دهد. در اکثر حیوانات، افزایش موقتی دمای بدن اجازه داد تا دمای دفعی در عضله ذخیره شود و بدینوسیله به آنها کمک میشد از دست حیوانات شکارچی –که با سرعت زیاد و در مسافتهای کوتاه آنها را تعقیب میکنند(روشی که تقریباً همهی شکارچیان برای گرفتن شکار خود استفاده میکنند)– فرار کنند. برخلاف سایر حیوانات شکارچی، انسان، دمای بدن خود را با دستگاه تنظیم دمای ویژهای که ریشه در تبخیر عرق دارد، دفع میکند. یک گرم عرق میتواند 2598 ژول انرژی گرمایی را دفع کند. ساز و کار دیگر عبارتست از افزایش جریان خون پوستی هنگام فعالیت ورزشی که اجازهی دفع گرمای انتقالی بیشتر را ممکن میسازد. وضعیت قائم بدن انسان، این ساز و کار را تسهیل میکند. این فرآیند خنککنندگی مبتنی بر پوست، تابعی از افزایش شمار غدد عرق و نبود مو در بدن میباشد که اگر نبود، جریان یافتن هوا و تبخیر کارآمد متوقف میشدند. از آنجا که انسان میتواند گرمای تولیدی ناشی از فعالیت ورزشی را دفع کند، میتواند مانع از گرمادرماندگی شود که بر تعقیب حیوانات هنگام شکار مداوم تاثیر میگذارد تا در نهایت بتوانند شکار خود را بگیرند.
مقدار غذای موجود در دشتها، خیلی بیشتر از جنگلها بود که دلیل اصلی آن زیادتر بودن محتوای کالریکی و پروتئینی گیاهخواران بزرگی بود که شکار میشدند. این امر، به افزایش اندازهی بدن انسانهای ارکتوس(تقریباً 65 کیلوگرم مردان و 52 کیلوگرم زنان) در مقایسه با انسانهای نخستین اولیه منجر شد(برای مثال؛ در استرالوپیتیسینها، مردان تقریباً 44 کیلوگرم و زنان 31 کیلوگرم وزن داشتند). افزایش وزن بدن، فی نفسه، زیادتر بودن هزینهی انرژی استراحتی را معین میکند(هزینهی انرژی استراحتی: در انسانهای ارکتوس، روزانه به طور متوسط 1565 کیلوکالری در مردان و 1361 کیلوکالری در زنان، در مقایسه با روزانه 1130 و 902 کیلوکالری، بهترتیب در مردان و زنان استرالوپیتیسین آفریقایی). در انسانهای ارکتوس، با اضافه شدن کالریهای مصرفی فعالیتهای روزانه به هزینهی انرژی استراحتی(REE)، هزینهی انرژی تام(TEE) مردان، 3165 کیلوکالری و در زنان، 2141 کیلوکالری برآورد میشود. در موارد ذکر شده، این مقادیر کاملاً شبیه به افراد 70 کیلوگرمی عصر ما میباشد.
آیا انسانهای هابیلیس واقعا چهارپایان را شکار میکردند یا اجداد نخستین ما، صرفا در جستجوی گوشت باقیمانده از شکار شیر و دیگر شکارچیان درنده بودند؟ در حال حاضر، کارشناسان زیادی عقیده دارند انسانهای هابیلیس(نشخوارکنندگان)، در جستجوی گوشت حیواناتی بودند که توسط شکارچیان درنده همان حول و حوش کشته میشدند. آنها شیرها را با سنگ و صدای بلند فراری میدادند و شکار آنها را تصاحب میکردند. انسانهای نخستین پس از ربودن تکههای خوب گوشت، آنها را به مکانی مناسب و دور از شکارچیان درنده انتقال میدادند؛ در آنجا گوشت تازه میخوردند و استخوانها را برای درآوردن مغز آن میشکستند. هنگامی که گرسنگی آنها فروکش میکرد، آنجا را ترک میکردند و استخوانهای خرد شده را برای شکارچیان دیگری که در جستجوی غذا بودند، رها میکردند. انسانهای نخستین، هر از گاهی به همان مکان بازمیگشتند. با وجود این، حضور آنها در یک نقطه به اندازهای کم بود که گوشتخواران نمیتوانستند به انتظار شکار آنها بنشینند.
زمینهی ژنتیکی، اندازهی بدن، هزینهی انرژی استراحتی و تام انسانهای معاصر را میتوان با انسانهای ارکتوس مقایسه کرد. با وجود این، محیط زیست کشورهای غربی که در آن خیلی از انسانهای قرن 21 زندگی میکنند. تغییر چشمگیری کرده است: 1) به هزینه کردن انرژی برای جستجوی غذا و شکار دیگر نیازی نیست؛ 2) غذاهای سرشار از کالری و تصفیه شدهی زیادی وجود دارند که نامحدود عرضه میشوند؛ 3) محروم ماندن از مواد غذایی و گرسنگی شدید –بهجز در روزهداریهای مذهبی– دیده نمی شود(در مقایسه با کمبود مواد غذایی که انسانهای ارکتوس در فصل زمستان و دورههای دیگر با آن مواجه بودند). در حقیقت، ما در حال حاضر از یک تغییر بزرگ اکوسیستمی بهره میبریم که 10 هزار سال قبل، با انقلاب کشاورزی(زمانی که جمعیتهایی از شکارچیان، سکنیگزینی را انتخاب کردند و شروع به جمعآوری غلات و نگهداری مواد غذایی برای زمستان خود کردند) شروع شد. این تغییر در اوایل قرن بیستم و با انقلاب صنعتی و معرفی ماشینآلاتی که در کارهای انرژیبر و نیازمند نیروی کار به کمک انسان آمد، به اوج خود رسید. بنابراین، بهدلیل بیتناسبی بین زمینهی ژنتیکی ما(آنچه ما به ارث میبریم) و محیط زیست جدید ما(آنچه ما در عمل انجام میدهیم)، بروز بیماریهایی مانند چاقی، دیابت نوع دو، سندروم متابولیکی، پرفشار خونی، حوادث قلبی-عروقی و برخی از انواع سرطانها تا حد چشمگیری بهویژه در دهههای اخیر افزایش یافته است.
ساز و کارهای سوختوسازی که بدن ما استفاده میکند تا به جای سوزاندن کالری، آنها را ذخیره کند، مقاومت انسولینی نام دارد. حساسیت انسولین(برخلاف مقاومت انسولین)، توانایی انسولین برای متابولیزه کردن باری از گلوکز(و سایر سوبسترهای انرژیزا مانند اسیدهای چرب آزاد) میباشد. هر گونه اختلال در ظرفیت بدن برای متابولیزه کردن بار گلوکز، از افراد در زمانهای کمبود مواد غذایی، گرسنگی شدید، یا کمبود کربوهیدرات یا چربی دریافتی، محافظت میکند. اگر تکامل، انسانهای مقاوم در برابر انسولین را بهدلیل توانایی آنها برای زنده ماندن در دورههای قحطی انتخاب کرده باشد، بدیهی است تغییرات اکوسیستم ذکر شده در قرن بیستم، انسانهای مدرن را مستعد ابتلا به هایپرگلایسمی، هایپرلیپیدمی و پیامدهای آسیبشناختی آنها، یعنی بیماری دیابت، چاقی و آترواسکلروز کرده است. در اصل، امروزه افرادی را که حساسیت انسولینی زیادتری دارند باید بیشتر مورد توجه قرار داد، زیرا آنها میتوانند از بارهای منظم با کالری زیاد، ظرف مدت کوتاهی خلاص شوند و این در حالیست که زندگی در دشت آفریقا، آنها را محکوم به انقراض کرده بود.
حفظ قند خون در حد طبیعی، با تعادل بین ترشح انسولین و عمل آن بهدست میآید، رابطهای که "تحمل گلوکز" نامیده میشود. در افراد طبیعی، ارتباطی هذلولی بین ترشح انسولین و عمل آن وجود دارد(شکل 1-1)؛ بر این اساس، تحمل طبیعی گلوکز در دامنهی وسیعی از ظرفیت ترشحی انسولین و عمل آن میتواند تحقق یابد. همچنین، بهخوبی ثابت شده است بیتعادلی بین ترشح و عمل انسولین، موجب هایپرگلایسمی میشود. بنابراین، برای تعیین "سلامت سوختوسازی" فرد، ترشح انسولین و عمل آن باید با هم در نظر گرفته شوند. امروزه، یک باور رایج وجود دارد که دوندگان ماراتن-از نظر سبک زندگی و سوختوساز– نزدیکترین انسانهای مدرن به انسانهای ارکتوساند. دوندگان ماراتن، تحمل طبیعی گلوکز را با ابزار نسبتاً کارآمد انسولین حفظ میکنند که با ترشح مقادیر نسبتاً کم انسولین همراه میباشد. در این سناریو، شکارچیان و جمعآوریکنندگان احتمالاً از مقادیر خیلی زیاد عمل انسولین بهرهمند بودهاند که با ظرفیت ترشحی کم آن هورمون هماهنگی دارد. اختلاف بارزی بین دَهش ژنی ما برای ذخیره کردن انرژی(فرضیهی "ژن مانهی صرفهجو") و عمل خیلی کارآمد انسولین در دوندگان ماراتن(و احتمالاً انسانهای ارکتوس) وجود دارد. بنابراین، موجود زندهای که مستعد صرفهجویی و ذخیرهی انرژی میباشد –برای حفظ عمل طبیعی انسولین و استفادهی مناسب از سوبسترا- به فعالیتبدنی دائمی نیاز دارد. بر این اساس، سبک زندگی سالم با فعالیت ورزشی-بدنی منظم و به موازات آن، عادتهای رژیم غذایی مناسب معین میشود. بهعبارت دیگر، در صورت نبود یک برنامهی فعالیت ورزشی-بدنی، همهی مداخلات رژیم غذایی بیهوده میباشد(این موضوع اساساً تجربهی بالینی و عملی خیلی از پزشکان میباشد).
شکل 1-1 رابطهی بین حساسیت انسولینی و ترشح سلولهای بتا توسط تابعی هذلولی بهخوبی معلوم شده است که نشان میدهد حاصل حساسیت انسولین ضرب در ترشح سلول بتا، تقریباً ثابت میماند. معلوم شده است فعالیت ورزشی-بدنی، حساسیت انسولین را افزایش میدهد. از آنجایی که به انسولین کمتری برای متابولیزه کردن گلوکز مورد نیاز میباشد؛ یک آزمودنی در حال تمرین بدنی در امتداد هذلول، برای رسیدن به موقعیتی تلاش میکند که با افزایش حساسیت انسولینی و کاهش مقادیر انسولین خون مشخص میشود.
شایان ذکر است نه تنها مقدار تام، بلکه این الگوی ترشح انسولین است که مصرف شدن گلوکز و تخلیهی موثر یک بار گلوکزی را تعیین میکند. نشان داده شده است مرحلهی اول رهایش انسولین، نقشی دائمی در مهار تولید گلوکز درونزا پس از یک وعدهی غذایی دارد. مراحل آغازین دیابت و چاقی با کاهش رهایش انسولین مرحلهی اول مشخص میشود و بدینترتیب موجب هایپرگلایسمی پس از صرف غذا و کاهش تاثیر گرمازایی مواد غذایی میشود. ترکیب این دو نارسایی بهترتیب به دیابت و چاقی(یا ترکیب وابسته به آن) منجر میشود. درست مثل عمل انسولین، حساسیت سلول بتا به گلوکز با القای اسیدآمینه از راه یک رژیم غذایی پر پروتئین برطرف میشود. این موضوع نشان میدهد هومئوستاز پروتئین، منطقهای سوختوسازی دارد که با تکامل به بهترین وجه حفظ میشود. در حقیقت، از یک سو، در خیلی از شرایط(به استثنای چاقی)، از عمل انسولین بر سوختوساز پروتئین چشمپوشی میشود(با وجود اختلال بارز عمل انسولین بر سوختوساز کربوهیدرات و چربی). از سوی دیگر، رژیم پر پروتئین و پر اسید آمینه میتواند الگوی طبیعی ترشح انسولین را بازگرداند، در نتیجه عدم حساسیت سلولهای بتا به گلوکز در مراحل اولیهی دیابت ملیتوس نوع دو برطرف میشود.
با توجه به این ملاحظات، دو احتمال وجود دارد. یکی آنکه، فشار تکاملی کنونی، یک یا چند ژن با ویژگی محافظتکننده از انسان هوشمند کمتحرک را برمیگزیند و به انسان اجازه میدهد گونهای تکامل یابد که حساسیت انسولینی نسلهای آینده خیلی زیادتر از چیزی باشد که توسط ژنهای حاضر به ما اهدا میشود. بهعبارت دیگر، احتمالاً تکامل، تنها افرادی را برای بقاء انتخاب خواهد کرد که ظرفیت زیادتری برای سوزاندن کالریها و دفع بارهای مواد مغذی دارند(بدون نیاز به انجام فعالیتبدنی). در اینصورت ما چارهای نداریم جز این که منتظر بمانیم تا تکامل راه حلی را بیابد(همانطور که اجداد ما این کار را کردند).
احتمال دیگر آن است که رفتارمان را تغییر دهیم. یعنی از سبک زندگی اجدادمان – از نظر الگوی فعالیتبدنی و رژیم غذایی شکارچیان یا جمعآوریکنندگان– پیروی کنیم. سه اصل، مشخصات سبک زندگی آنان را نشان میدهد: نخست، چند ساعت در روز با روشها و شدتهای گوناگون، فعالیت ورزشی-بدنی انجام میدادند. در انسان ارکتوس، راه رفتن و دویدن، شکلهای متواتر فعالیتبدنی بودند. رفتار گونههای معاصر پستانداران مطالعه شده است تا الگوهای فعالیت ورزشی-بدنی و هزینهی انرژی تام روزانهی اجداد ما شناسایی شوند. هر چند نتیجهگیری با این نوع اطلاعات دشوار است. اما با توجه به هزینهی انرژی تام 2500 تا 3500 کیلوکالری در روز، فعالیت ورزشی-بدنی-از صرفا فعال بودن تا فعالیت شدید– چه بسا بین یک تا چهار ساعت در روز انجام میشده است. بهعلاوه، حتی هنگام دورههای استراحتی روزانه و درکل سال، متوسط هزینهی انرژی زیادتر از مقادیر امروزی بوده است که نشان میدهد گرمازایی غیر لرزشی ثانویه در مقایسه با قرارگرفتن در معرض دمای سرد جنبهی ثانویه داشته است. دوم، رژیم غذایی شکارچیان و جمعآوریکنندگان، درصد خیلی کمی(کمتر از 30 درصد) کربوهیدراتهای پیچیده داشته است تا امروز، محتوای پروتئینی آن زیادتر(پروتئینهای گیاهی و حیوانی-هر دو-) ولی محتوای چربی تام در مقایسه با امروز فرقی نداشته است. البته با میزان چربیهای اشباع نشدهی یگانه و چندگانهی خیلی زیادتری نسبت به چربیهای اشباع شده. سوم، بهویژه به نحوهی کالری دریافتی انسانهای ارکتوس برمیگردد که با دورههای گرسنگی اجباری مشخص میشود(احتمالاً با دامنهی یک روز یا بیشتر). بنابراین، روزهداریهای دورهای برای شکارچیان یا جمعآوریکنندگان، جنبهی دائمی داشته است؛ در حالیکه دورههای محروم ماندن از غذا معمولاً در جوامع مدرن در کل وجود ندارد. مگر آنکه داوطلبانه انجام شود. نکتهی جالب توجه آنکه مرحلهی اول بیاشتهایی عصبی، مدلی سوختوسازی از روزهداری بهشمار میرود. بیماران مبتلا به این اختلال، داوطلبانه کالری دریافتی خود را کاهش میدهند و در عین حال چند ساعت در روز به فعالیت ورزشی-بدنی میپردازند. در نتیجه وزن بدن، هزینهی انرژی مصرفی تام روزانه و غلظتهای خونی گلوکز، چربیها و اسیدهای آمینه(در مقایسه با گروه کنترل مشابه) کاهش مییابد که پیامد آن تصویری بالینیست که عکس تصویر دیابت نوع دو و سندروم متابولیک میباشد. این مدل بالینی نشان میدهد ژنهای ما، این توانایی را به ما میدهند که بهخوبی در برابر دورههای کاهش کالری دریافتی مقاومت کنیم. بر این اساس، اگر ما بتوانیم سبک زندگی خود را تغییر دهیم، دیابت، چاقی، پرفشارخونی، سندروم متابولیک، بیماریهای قلبی-عروقی و حتی برخی انواع سرطان ریشهکن میشوند.
لیویو لوزی
گردآوری و ترجمه: دکتر عباسعلی گائینی، استاد دانشگاه تهران
------------------------------------------------------------------------------------
منابع
1.Kasting JF, Siefert JL (2002) Life and the evolution of Earth,s atmosphere. Science 10:1066-1068
2.Alberts B, Johnson A, Lewis J et al (2002) Molecular biology of the cell. New York,Garland Science
3.Wood B, Collar M (1999) The human genus. Science 284:65-71
4.Cerling TE (1992)Development of grasslands and savannas in East Africaduring the Neogene. Paleogeog Paleoclimatol Paleoecol 97:241-247
5.Leonard WR, Robertson ML (1997) Comparative primate energetics and hominid evolution.